جدول جو
جدول جو

معنی دخمه بان - جستجوی لغت در جدول جو

دخمه بان(دَ مَ / مِ)
گوربان. نگهبان گورستان. نگهبان مقبره:
در دخمۀ چرخ مردگانند
زین جادوی دخمه بان مرا بس.
خاقانی.
بدرند از سماع دخمۀ چرخ
سخره بر دخمه بان کنند همه.
خاقانی.
مأمون الرشید از خلفای عباسی به هدایت پیرمردی که خدمت دخمه بانی داشت... در آن دخمه رفت. (تذکرهمرآه الخیال ص 286)
لغت نامه دهخدا
دخمه بان
نگهبان گورستان
تصویری از دخمه بان
تصویر دخمه بان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیده بان
تصویر دیده بان
سرباز یا قراول که بالای بلندی بایستد و هرچه از دور ببیند خبر بدهد، نگاهبان، دیدبان، دیده ور، قراول، دیده دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمه بان
تصویر رمه بان
چوپان، برای مثال گرگ گیاخوار و گوسفند دریده / در رمۀ من بوند و من رمه بانم (سوزنی - ۴۵۵)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ مَ / مِ)
دخمه گاه. شهر مقابر
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
قریه ای ازخرۀ شاخن در قاینات. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ / مِ)
محل دخمه. مقبره. دخمه دان:
که این قادسی دخمه گاه منست
کفن جوشن و خون کلاه منست.
فردوسی.
بآیین کفن کردش و دخمه گاه
وزآنجایگه رفت نزد سپاه.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(دَ ذَ)
معرب دیده بان. رجوع به دیدبان و دیده بان و المعرب جوالیقی ص 141 شود
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
مرکب از ده و ’لو’ که پسوند نسبت و تملک ترکی است، ورق قمار که ده خال دارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دی دَ)
دهی است از دهستان فداغ بخش مرکزی شهرستان لار در 90 هزارگزی باختر لار کنار راه فرعی بیرم به لار با 195 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خُ / خَ لَ / لِ)
هر یک ازپاروزنان قایق یا کشتی خرد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ / مِ)
چوبان. شبان. رمه یار. رمیار. رمه بان. گله بان. گله دار:
گرگ گیاخوار و گوسفند درنده
در رمۀ من بوند و من رمه بانم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
دید بان یا دیده بانان عالم سیارات سبع کواکب هفتگانه. یا دیده بان فلک زحل که در فلک هفتم است. یا دیده بان کبود حصار زحل، هر یک از کواکب هفتگانه
فرهنگ لغت هوشیار
دیدبان، دیده ور، قراول، مراقب، نگهبان، یزک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چوپان، راعی، رامیار، شبان، گله بان
فرهنگ واژه مترادف متضاد